معنی شیمى دان فرانسوى
حل جدول
پاستور
لاوازیه
ریاضى دان فرانسوى
شارل امیل پیکار
شارل میشل پیکار
دالامبر
فیزیک دان فرانسوى
رائول
بکرل
طبیعى دان فرانسوى
لامارک
موسیقى دان فرانسوى
بارتوک
شیمى دان و فیزیک دان انگلیسى
رابرت بویل
ریاضى دان بزرگ فرانسوى
دالامبر
شیمى کربنى
آلى
لغت نامه دهخدا
دان دان. (ص مرکب) متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا. (ناظم الاطباء). دانه دانه.
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن.
فرهنگ معین
ریشه دانستن، (فع.) مفرد امر حاضر از «دانستن » 3- (ص فا.) در ترکیبات به معنی «داننده » آید: حساب دان، ریاضی دان. قدردان. [خوانش: (وَ) (اِمر.)]
فرهنگ عمید
خوراکی از گندم و ارزن و مانند آن که به پرندگان میدهند،
[قدیمی] تخم گیاه: فراخی در جهان چندان اثر کرد / که یک دان غله صد دان بیشتر کرد (نظامی: لغتنامه: دان)،
* دان کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] از پوست درآوردن دانه،
معادل ابجد
802